چوپان پیر...
از چوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند…
چه خبر؟؟
با لحن تلخی گفت:
گرگ شد!
… آن بره ای که نوازشش میکردم…
از چوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند…
چه خبر؟؟
با لحن تلخی گفت:
گرگ شد!
… آن بره ای که نوازشش میکردم…
آن قدر مرا سرد کرد … از خودش ..
از عشقش ..
که حالا به جای دل بستن یخ بستم …
حالا به سمت احساسم نیا که لیز میخوری !!
واژه هایی که عاشقانه می شوند …
ترانه می شوند و یکی میخواند و چه دردآور است …
عاشقانه هایی که می نویسی جز او …
همه را به یاد عشقشان بیاندازد…
و تو …
همچنان بنویسی بدون این که عشق کسی باشیو یا حتی در یاد کسی …
گاهی وقتا ویسکی کنارته …
سیگارم جلوته …
ولی نه پک میزنی و نه پیک …
فقط یه لبخند به تنهاییت میزنی …!!!
همین و بس.
نذر کرده ام صد دور تسبیح …
اهدنا الصراط المستقیم …
شاید وقتی مرا می بینی دیگر راهت را کج نکنی …
گفتنــــــد:
عیــــــنک سیـــــــــاهـــت را
بــــردار دنـــــــــــیا پــر از زیباییستــــــ
عیـــــنکــــ را برداشــــتمـ
وحـشتــــ کردمـــ از
هـــــــــیاهـــوی رنـــگــــــها
عیـــــــــنکمــ را بدهیــــــد
میــــــــــــــخواهمــ به دنــــــــــــیای
یکـــــــرنـــــگمــ پناه بـــــــــــرمــ
آدمـها ، مثل ِ سایه اند !
ازشـون فــرار کنی !
دنبــالت میدوند !
دنبالشون که بــدویی ،
ازت فــرار میکنند !!
بزرگتر که شدیم مدادهایمان هم تکامل یافتند
تبدیل به خودکارهایی بی رحم شدند
تا یادمان بدهند که هر اشتباهی پاک شدنی نیست!
اکنون اینجایم با پاک کنی یادگار از کودکی
دیشب که باران آمد...
میخواستم سراغت را بگیرم!
اما..
خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ,
باز زیر چتر دیگرانی ...
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
مگر می توان شیرینی عشق تو را چشید و از تو روی گردان شد ؟
مگر می توان لذت همجواری با تو را درک کرد و میل جای دیگر داشت ؟
توکل یعنی اجازه دادن به خداوند
که خودش تصمیم بگیرد!
تو فقط بخواه و آرزو کن
اما پیشاپیش شاد باش!
و ایمان داشته باش که رویاهایت
هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!
پیشاپیش شاد باش و شکر گذار
چرا که خداوند نه به قدر رویاها
بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!
اگر تنهایی ام چشم مرا بست…
اگر دل از تنم افتادو بشکست..
فدای پای قلب آن عزیزی..
که درهر جا که باشد یاد ما هست…
روزگــــــار ؛ نبودنت را برایم دیکتـــه می کند …
و نمره ی من باز می شود صفـــــــــــر …
هَنـــــــوز …
نبودنت را یاد نگرفته ام …
خوشبختی
اگر سرت را روی سینه ام بگذاری…
هیچ صدایی نخواهی شنید..
قلب من طاقت این همه خوشبختی رو نداره…